دلم می خواست کسی در حوالی احوال من نبود
دلم برای خواندن همان آواز قدیمی تنگ است .
من از پلگ گشوده ی این پنجره ها می ترسم
باید بروم جایی دور
باید جایی دور بروم
دیگر نه مولوی را دوست دارم و نه حوصله ی حافظ را ...
تنها به کوچه می نگرم
عده ای مغموم از ک.چه ی مشرف به پسین می گذرند
رخت هاشان تاریک
چشم هاشان خیس
اما من
دلشان را از این پیشتر، جایی دور دیده بودم .
سید علی صالحی
دلم برای خواندن همان آواز قدیمی تنگ است .
من از پلگ گشوده ی این پنجره ها می ترسم
باید بروم جایی دور
باید جایی دور بروم
دیگر نه مولوی را دوست دارم و نه حوصله ی حافظ را ...
تنها به کوچه می نگرم
عده ای مغموم از ک.چه ی مشرف به پسین می گذرند
رخت هاشان تاریک
چشم هاشان خیس
اما من
دلشان را از این پیشتر، جایی دور دیده بودم .
سید علی صالحی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر